loading...
شعروداستان های زیبا
هادی قربانی بازدید : 2 جمعه 22 فروردین 1393 نظرات (0)

پیرمردي سوار بر قطار به مسافرت می رفت.

به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وي از پنجره قطار بیرون افتاد.

مسافران دیگر براي پیرمرد تاسف می خوردند.

ولی پیرمرد بی درنگ لنگه دیگر کفشش را هم بیرون انداخت.

همه تعجب کردند.

پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد, چه قدر

خوشحال خواهد شد

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 26
  • بازدید ماه : 28
  • بازدید سال : 33
  • بازدید کلی : 125